آرتا جونمآرتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتا شیرینی زندگی ما

هفت ماهگی

سلام عسلم تاخیرم در به روز کردن وبلاگت به خاطر نقص فنی بود ! متاسفانه وزن گیری ات این ماه خیلی بد بود فقط 100 گرم و از این بابت خیلی ناراحتم... شش ماهت که تمام شد دندون 3و 4 هم دراومد و الان که هفت تموم شده 5 و6 هم جوونه کوچیکی زده و حسابی شدی آقا موش بلای مامان... علاقه شدیدی به ایستادن داری و دو روزه خیلی بهتر میتونی بشینی. غذای کمکی هم که شروع کردم و فرنی و حریره و سرلاک و سوپ با مواد متنوع و زرده تخم مرغ خوردی ....قربونت برم عشقم بااا بااا و ماااا مااا میگی ولی بیشتر باا بااا !!! خیلی دوست دارم و میبوسمت گل من     ...
8 اسفند 1392

شش ماهگی و واکسن

سلام پسرکم  داشتم فکر میکردم یه روزی بزرگ میشی و اینا رو میخونی و میفهمی که من و بابایی چقدر دوست داشتیم و داریم و خواهیم داشت... عسلم نیم ساله شدی !  با یک روز تاخیر واکسن هم زدی و البته کمی گریه کردی و بعد که اومدیم  خونه مامان بزرگ چند ساعت بعد یه گریه شدید کردی و اشکات گوله گوله میومد.مادر فدای اشکات که مثل مامانی اشکت دم مشکته ...معلومه پات خیلی درد میکنه چون تا بهش اشاره میشه جیغت میره هوا ...خدا رو شکر تب نکردی ... فسقلم با کمک میشینی و فرت و فرت غلت میزنی و گردنت رو که بالا میگیری میخوام قورتت بدم. بعضی وقت ها لبت رو مثل ماهی میکنی ماهی کوچولو من... شن...
26 دی 1392

اولین دندون

سلام اولین دندون موش کوچولوی من  روز سوم آذر رویت شد این همه درد کشیدن بی جهت نبود. مبارکت باشه عسلمممممم ...
30 آذر 1392

چهار ماهگی و واکسن

سلام گل پسرم خیلی  وقته وبلاگت رو به روز نکردم چون هم کامپیوتر خرابه و هم خیلی سرم شلوغه. این ماه شما خیلی اذیت شدی و گریه کردی و درست شیر نمیخوری .ازمایش دادیم که  اوکی بود ولی سونو یه رفلاکس خفیف نشون داد که دکتر بهت رانیتیدین داد و داری میخوری برای واکسن خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی. در روز ٢١ آبان ساعت شش هم غلت زدی و برای اولین بار رفتی رو شکم .قربونت برم بعدا بیشتر خواهم نوشت با کلی عکس.      علی اصغر من               ...
30 آذر 1392

سه ماهگی

سلام نفسم انگار همین دیروز یود که گذاشتنت تو بغلم و انگار دنیا مال من بود قربون اون چشمای خوشگلت و موهای طلات که دل همه رو برده قربونت برم که لپات گل انداخته بود. ماشااله پسرم ... امروز سه ماه از اون روز گذشته و من و بابایی از داشتنت و بودنت سرمستیم کاش بتونیم همیشه برات بهترین ها رو فراهم کنیم تو حاصل عمرمون و میوه شیرین زندگیمون هستی عسلم... پی نوشت: دیشب تولد خاله نسیمت بود رفتیم خونه مادربزرگ تا جشن بگیریم ولی زدی زیر گریه شدید و به هیچ عنوان اروم نمیشدی خیلی شب بدی بود تا 12 شب تو بیمارستان بودیم تا دکتر دید و معاینه کرد و گفت همون دل درد هست خیلی بهمون سخت گذش...
25 مهر 1392

عکس نفسم

سلام گل پسر مامان وقتی نگاهت میکنم به نظرم هنوز کوچولو موندی ولی وقتی میرم و  عکس هات رو نگاه میکنم میبینم عزیز دلم چقدر تغییر کرده.... همش تصور میکنم سال دیگه این موقع داری از سر و کولم بالا میری و با خودم میگم کاش همون جور کوچولو میموندی. در هر حال زندگی در جریان هست و مهم اینه که دایم بزرگ و  آقاتر میشی و من هر روز بیشتر عاشقت میشم و با خودم  میگم قبل از این بدون تو چه جوری زندگی میکردم و نفس میکشیدم شدی نفس من قربونت برم ... امروز که برات مینویسم 72 روزه هستی گلم. چند تا عکس هم میزارم که یادگاری بمونه  ...
3 مهر 1392