آرتا جونمآرتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

آرتا شیرینی زندگی ما

در آستانه 4 سالگی

سلام چقدر زود این عمر میگذره و چقدر زود بچه ها بزرگ میشن انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی پسرم و یک ماه و .. دیگه 4 سالت داره تموم میشه و باورش برام سخته. تو بهترین هدیه خدا برای من بودی و هستی عزیزم. کاش روزی که باسواد میشی بخونی و ببینی و بدونی که چقدر عاشقت بودم و هستم و خواهم بود ... شیرین زبونم به قول خودت :همیشه همیشه همیشه دوستت دارم   ...
9 خرداد 1396

پسر گلم سه ساله شده

سلام خیلی وقت بود که ننوشته بودم و امروز بالاخره اومدم و چند کلمه ای بنویسم پسر گلم در تاریخ 24 تیر ماه 1395 سه سالش تموم شد و به رسم این سه سال براش تولد گرفتیم که با حضور دوستای گلش کلی به همه مون خوش گذشت و البته امسال یه تولد دسته جمعی هم با همین بچه های عزیز در چمخاله گرفتیم که واقعا عالی بود و خاطره انگیز شد ...باشد که دوستی هاشون پایدار بمونه. عزیز مامان خیلی شیرین زبون شده و دل میبره .... البته کمی هم لج باز شده که خوب اقتضای سنش هست. همیشه شاد و سرزنده باشی عزیز دلم   ...
3 مهر 1395

عزیز دل مادر

سلام خیلی دیر به دیر مینویسم و دلیلی براش ندارم جز تنبلی! گل پسر مامان خیلی بهتر حرف میزنه و یه پیشرفت هایی هم داره و هر روز کارای با مزه و حرف های بامزه تر میزنه و هر روز من و بابایی بیشتر از پیش عاشقش میشیم. تو آبان ماه رفتیم کیش و خیلی بهمون خوش گذشت و پسری برای بار دوم سفر هوایی رو تجربه کرد و اذیتمون هم نکرد ... الان که مینویسم دیگه به آخرای سال رسیدیم و چشم به هم بزاریم عید و سال نو از راه میرسه راستی آرتا جونم داره صاحب یه پسر عموی دیگه میشه  و ما بی صبرانه منتظر دیدن نینی جدید هستیم و قراره مثل آرتا جونم تیرماهی بشه ان...
2 اسفند 1394

بیست و هفت ماهگی

سلام گل پسر مامان دیگه برای خودش مردی شده ...هنوز کامل حرف نمیزنه و بیشتر کلمه میگه ولی تمام تلاشش رو میکنه که منظورش رو بفهمونه ... تو این مدت دو بار یک روزه سفر شمال رفتیم که اولی خیلی بد بود چون من و پسرم مریض شدیم و همش اونجا تب داشت و خاطره بدی شد ولی عوضش دومیش که با دوستان نینی سایتی رفتیم خیلی خوب بود و خوش گذشت و تلافی قبلی درامد پسرم این روزها دوست داشتنی تر از همیشه است و من و بابایی مثل همیشه عاشقشیم خدا همه نینی ها رو حفظ کنه     ...
4 آبان 1394

بیست و دو ماهگی

سلام پسر عزیزم 22 ماهه شدی و تقریبا همه چیز رو متوجه میشی ولی زیاد حرف نمیزنی ... در حد 20 الی 30 کلمه ولی همونایی هم که میگی خیلی بامزه میگی عزیز دلم دیگه اینکه همه چیز رو میبری میندازی تو ماشین لباس شویی!!!! دایم دستمال کاغذی برمیداری و صورتت رو پاک میکنی خیلی حساسی که چیزی رو دستات نریزه سریع میگی پاکش کنم  یک روز هم با دوستات رفتیم باغ وحش و خیلی بهت خوش گذشت و همه حیوون ها رو دیدی و خرگوش ها رو از همه بیشتر دوست داشتی و بهشون میگفتی جوجوووو وقتی یک نینی بزرگتر از خودت میبینی محو کارهاش میشی  و برات خیلی جالبه .... خلاصه که هر روز بزرگتر و شیر...
2 خرداد 1394

بیست و یک ماهگی

سلام پسر گلم 21 ماهه شدی و خیلی بیشتر از همیشه شیرین شدی.. از دست شما همه کابینت ها رو قفل زدیم ولی یکی بازه که توش  کنکاش کنی. متاسفانه وزنگیری خوبی نداری ولی خدا رو شکر وروجک بلای مامانی. عاشق اینی که تو خیابون خودت راه بری فقطم تو جهتی که خودت دوست  داری که این کمی مشکله و هر جا امکانش نیست. شیرت رو کم کردم ولی هنوز قطع نکردم و خیلی سخته و بیشتر به خودم سخت مبگذره خیلی باهات انس گرفتم امیدوارم اینم به  خوبی بگذره و تو هم همکاری کنی عزیز مامان. تو عید بابایی میبردت پارک و سرسره و تاب سواری میکردی و خیلی هم دوست داشتی عزیز دل...
26 فروردين 1394

هجده ماهگی

سلام  پسرم خیلی وقته برات ننوشتم که علت های زیادی داره و از همه مهمتر اینه که نمیزاری دست به لپ تاپ بزنم ... گل پسرم واکسن هجده ماهگی خیلی اذیتت کرد ولی خدا رو شکر گذشت. الان یک ماهی میشه که راه افتادی و دیگه دوست داری تو خیابونم راه بری و هیچ کس هم دستت رو نگیره و همون مسیری هم که دوست داری میخوای بری... باید اعتراف کنم هیچ چیز مثل دیدن اولین قدم هات برام لذت بخش نبود خیلی صحنه قشنگیه و خدا رو هزاران بار بابتش شکر میکنم و بابت وجود نازنینت. چند کلمه ای هم حرف میزنی ولی بیشتر با اشاره کردن منظورت رو میرسونی. الان که نگاه میکنم میبینم خیلی روزها داره زود میگذره و تو داری بزرگ میشی و این ...
22 بهمن 1393