آرتا جونمآرتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

آرتا شیرینی زندگی ما

ده ماهگی

سلام وروجک مامان روزها زود میگذرن و تو دهمین ماه زندگیت ورق خورد عسلم. ایشالا سال های سال زنده و سلامت و موفق باشی. امروز روز پدر هست و بابایی اولین سالی هست که پدر شده و خیلی خوشحاله ...من بهش میگم پدر اولی ...یه هدیه کوچیک هم بهش دادم  هم از طرف خودم و هم از طرف تو گلم تو این ماه دندون هشتم هم دراومد البته هنوز خیلی فینگیلیه ... وروجک من به همه جا سر میکشه و از همه جا میگیره بلند میشه و راه میره با  کمک وسایل خونه و البته من ! مثل جوجه ها هم دنبالم راه میوفته عسلم وقتی میدونه میخوام بگیرمش سرعتش بیشتر میشه. عزیز دلم موز و بیسکوئیت و خرما ...
23 ارديبهشت 1393

پنج ماهگی

سلام گلم با تاخیر اومدم که بنویسم برات ... 5 ماه گذشت و تو عسل مامان کلی کار جدید یاد گرفتی قربونت برم الان غلت میزنی و پاهاتو میخوری و کلی شیرین تر شدی عسلم و هر روز بیشتر عاشقت میشیم. کلی ازت عکس گرفتم که کم کم میزارم چون تازه کامپیوتر دستم رسیده امشب که مینویسم شب یلداست و شاید بریم خونه مادربزرگت از همه کارات عکس گرفتم و هر روز بابت داشتنت و بودنت خدا رو شکر میکنم.         ...
21 فروردين 1393

هشت و نه ماهگی

سلام دردونه من خیلی وقته برات ننوشتم یک بار هم اومدم کلی نوشتم ولی همش پرید متاسفانه کامپیوترمون کلا ترکیده و فعلا قصد نداریم بخریم و الان هم از فرصت استفاده کردم و اومدم برات بنویسم.. گفتنی زیاده ، یکی اینکه الان شما 7 تا دندون داری و شدی موش کوچولوی  مامان و دیگه اینکه خیلی وروجک شدی علاوه بر اینکه خودت از حالت خوابیده میتونی بشینی چهار دست و پا هم تند تند میری و از مبل و هر وسیله ای که دم دستت باشه میگیری و بلند میشی همچنین از من و بابا ! لبه تختت هم میگیری و قشنگ میایستی قربونت برم که انقدر بلا شدی که حتی  دیگه یک ثانیه هم نمیشه تنهات بزارم. علاقه شدیدی هم به جوی...
21 فروردين 1393

هفت ماهگی

سلام عسلم تاخیرم در به روز کردن وبلاگت به خاطر نقص فنی بود ! متاسفانه وزن گیری ات این ماه خیلی بد بود فقط 100 گرم و از این بابت خیلی ناراحتم... شش ماهت که تمام شد دندون 3و 4 هم دراومد و الان که هفت تموم شده 5 و6 هم جوونه کوچیکی زده و حسابی شدی آقا موش بلای مامان... علاقه شدیدی به ایستادن داری و دو روزه خیلی بهتر میتونی بشینی. غذای کمکی هم که شروع کردم و فرنی و حریره و سرلاک و سوپ با مواد متنوع و زرده تخم مرغ خوردی ....قربونت برم عشقم بااا بااا و ماااا مااا میگی ولی بیشتر باا بااا !!! خیلی دوست دارم و میبوسمت گل من     ...
8 اسفند 1392

شش ماهگی و واکسن

سلام پسرکم  داشتم فکر میکردم یه روزی بزرگ میشی و اینا رو میخونی و میفهمی که من و بابایی چقدر دوست داشتیم و داریم و خواهیم داشت... عسلم نیم ساله شدی !  با یک روز تاخیر واکسن هم زدی و البته کمی گریه کردی و بعد که اومدیم  خونه مامان بزرگ چند ساعت بعد یه گریه شدید کردی و اشکات گوله گوله میومد.مادر فدای اشکات که مثل مامانی اشکت دم مشکته ...معلومه پات خیلی درد میکنه چون تا بهش اشاره میشه جیغت میره هوا ...خدا رو شکر تب نکردی ... فسقلم با کمک میشینی و فرت و فرت غلت میزنی و گردنت رو که بالا میگیری میخوام قورتت بدم. بعضی وقت ها لبت رو مثل ماهی میکنی ماهی کوچولو من... شن...
26 دی 1392

اولین دندون

سلام اولین دندون موش کوچولوی من  روز سوم آذر رویت شد این همه درد کشیدن بی جهت نبود. مبارکت باشه عسلمممممم ...
30 آذر 1392

چهار ماهگی و واکسن

سلام گل پسرم خیلی  وقته وبلاگت رو به روز نکردم چون هم کامپیوتر خرابه و هم خیلی سرم شلوغه. این ماه شما خیلی اذیت شدی و گریه کردی و درست شیر نمیخوری .ازمایش دادیم که  اوکی بود ولی سونو یه رفلاکس خفیف نشون داد که دکتر بهت رانیتیدین داد و داری میخوری برای واکسن خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی. در روز ٢١ آبان ساعت شش هم غلت زدی و برای اولین بار رفتی رو شکم .قربونت برم بعدا بیشتر خواهم نوشت با کلی عکس.      علی اصغر من               ...
30 آذر 1392

سه ماهگی

سلام نفسم انگار همین دیروز یود که گذاشتنت تو بغلم و انگار دنیا مال من بود قربون اون چشمای خوشگلت و موهای طلات که دل همه رو برده قربونت برم که لپات گل انداخته بود. ماشااله پسرم ... امروز سه ماه از اون روز گذشته و من و بابایی از داشتنت و بودنت سرمستیم کاش بتونیم همیشه برات بهترین ها رو فراهم کنیم تو حاصل عمرمون و میوه شیرین زندگیمون هستی عسلم... پی نوشت: دیشب تولد خاله نسیمت بود رفتیم خونه مادربزرگ تا جشن بگیریم ولی زدی زیر گریه شدید و به هیچ عنوان اروم نمیشدی خیلی شب بدی بود تا 12 شب تو بیمارستان بودیم تا دکتر دید و معاینه کرد و گفت همون دل درد هست خیلی بهمون سخت گذش...
25 مهر 1392