آرتا جونمآرتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

آرتا شیرینی زندگی ما

مرد کوچیک ما

سلام پسرم خوبی؟اون تو خوش میگذره؟ دیروز من و تو رفتیم بیرون ناهار با کلی مامان های خوشگل و نینی های ناز که مثل تو توی دل مامانشون بودن و به من خیییییییییلی خوش گذشت. فکر کنم به تو هم خوش گذشت عزیز دلم. بعضی وقت ها وقتی کم تکون میخوری نگرانت میشم البته میدونم که تو هم لالا میکنی و استراحت میکنی نفس مامان ...قربون اون پاهای خوشگلت بشم که مثانه مامان رو دوست نداری و هی پاتو روش فشار میدی جیگرررررر انقدر بهت فکر میکنم که خدا میدونه تو همه لحظه هام بهت فکر میکنم حتی تو خوابم همش فکر توام....البته فکر کنم تو این 6 ماه فقط 4 شب تخت  خوابیدم ولی فدای سرت ...تو ارزش همه سختی ها رو دار...
30 فروردين 1392

درد دل با پسرم

سلام پسرم  خوبی نفس مامان؟ بگو چی شده! پریروز پسر عموی گلت هم به دنیا اومد وزنش هم 3 کیلو و دویست بوده.قدمش پر برکت باشه.خیلی ناز و کوچولو س. مامانی پس تو کی میای بغل مامان و بابا؟قربونت برم که نمیزاری من بخوابم مامانی هم شکمش بزرگ شده و تو اون تو حسابی شیطونی میکنی . عمو بزرگه برای شما یه کاپشن خوشگل خریده ...دستش درد نکنه           عمو کوچیکه هم برات یه آغوشی خریده ...دست اونم درد نکنه           نیومده کلی عزیزی عسل مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن   مواظب خودت و مامانی باش پسرم. &n...
17 فروردين 1392

آرتای عزیزمون

سلام گل پسر مامان  بالاخره اسم دار شدی مادر.... اسم آرتا رو برات انتخاب کردیم که به فامیلیت هم میاد قربونت برم. معنی اسمت هم میشه :  مقدس ، درست کار و راستگو  در ضمن کاملا هم ایرانی هست ...امیدوارم نامدار باشی پسرم راستی عیدت مبارک این اولین سالی هست که من و تو و بابایی با هم نشستیم سر سفره هفت سین و هزاران بار به خاطر وجودت خدا رو شکر کردیم و آرزو کردیم که هر چه زودتر بیای بغلمون  و ما بوت کنیم ببوسیمت و از دیدن و بودنت لذت ببریم. قربونت برم که تو دل مامانی پشتک وارو میزنی نفسمممممممممم دیروز تولد مامانی بود و بابایی من رو حسابی شرمنده کرد...
7 فروردين 1392

قربونت برم شناگر من

سلام گل پسرم قربونت برم که چند روزه تو دل مامانی پشتک وارو میزنی شنا میکنی و بعضی وقت ها هم انگار در میزنی...قربون پاهای کوچولوت برم نفسم.چند بار قشنگ یه ضربه نثار دل مامانی کردی جوری که دلم اومد بالا ... ولی وقتی خواستم به بابایی نشون بدم لج کردی و دیگه تکون نخوردی...دلش میگیره ها یه تکون اساسی بخور بابایی هم لذت ببره... شب ها و وقتی تو ماشین میشینیم هی وول میخوری خدا تو رو برای ما حفظ کنه جیگررررر ...
21 اسفند 1391

پسر پسر قند عسل

سلام مامانی عسلم نفسم  خوشگلم  قربون اون دست و پات و اون انگشتت بشم که میکش میزدی بالاخره دیروز رفتیم سونوگرافی و فهمیدیم که تو پسر پسر قند عسلییییییی خیلی خیلی دوست داریم اندازه ای که فقط خدای مهربون میدونه وقتی خانم دکتر اعضای بدنت رو نشونمون میداد و تک تک میگفت سالمه اشکای مامانی همین جور از خوشحالی سرازیر بود خدا رو هزاران هزار بار شکر به خاطر فرشته ای که تو دلم گذاشت بابایی هم باهات حرف زد و تو سرت رو چرخوندی و صداش رو میشناختی قربونت برم .... بعدشم رفتیم تا شب هی برات خرید کردیم ....خیلی خیلی منتظرتیم عاشقتم ...
10 اسفند 1391

گل پسر یا گل دختر....مساله این نیست...فقط سالم باش

سلام قند عسلم خوبی ؟ جات راحته ؟ من و بابایی هم همش منتظرتیم راستی پسر عموت 6 هفته دیگه به دنیا میاد ولی حیف که خیلی دوره ولی ان شااله وقتی بیاد میبینیش. اگه اینجا بود هم بازی میشدین ....حیف اشکال نداره خودم باهات بازی میکنم ...من و بابایی میبریمت پارک تو میدویی ما هم همش دنبالت میدوییم قربونت برررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم مادر برای دیدنت روزشماری میکنم  ...12 روز دیگه ان شااله تو سونو میبینیمت و تو هم به ما میگی پسری یا دختر هنوز به اسمت جدی فکر نکردیم ...منتظریم ببینیم خودت رو به ما نشون میدی ؟! تخت و کمد و کالسکه و تشک برات خریدیم ولی خریدای اصلی ...
27 بهمن 1391

کی تکون میخوری نفسم؟

سلام عزیز دلم خوبی ؟ پس کی میشه که تکون هات رو احساس کنم در همه حال بهت فکر میکنم ...به این که وقتی چهار دست و پا راه بیافتی چقدر بلا و خوردنی میشی. به روزایی که همدم من و بابایی میشی .به لبخند هات که خستگی رو از تن هر دومون در میکنه.  به وقتی که بزرگ تر میشی و میری مدرسه و هزاران فکر دیگه. زودتر بیا بغلمون که انتظار دیدنت خیلی سخته. قربون دست و پای بلوری ات بشم مادررر الان تو این شکلی هستی قربونت برم: ...
16 بهمن 1391

صدا

عزیز دلم میدونی قشنگ ترین صدایی که تو عمرمون شنیدیم چیه؟ صدای قلب تو......قربون اون قلب کوچولوت بشم ماااااااادر ...
7 بهمن 1391

گل مامان

سلام گلم خوبی؟داری شیطونی میکنی؟ولی من هنوز تکون هات رو احساس نمیکنم امروز سیزده هفته و دو روزه که تو دل مامانی ...کاش این روزها زودتر بگذره و بیای بغلمون ، با این که همه میگن روزای سختی در پیش هست ...ولی دیدن روی ماهت به همه  سختی ها می ارزه.تو مثل یه قطره آب پاک و زلالی کاش ما بتونیم پدر و مادر خوب و نمونه ای برات باشیم. رفتیم سونوگرافی و د وباره دیدیمت ...خیلی بزرگ شده بودی ولی هنوز نمیدونیم   پسری یا دختر ...هر چی که باشی دوست داریم. بابایی برای سه ماهه شدنت تو دل مامان برات یه کیک خرید که عکس اش رو میزارم.     ...
29 دی 1391