آرتا جونمآرتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

آرتا شیرینی زندگی ما

فنچ من

سلام گل پسرم کاش وقتی بزرگ شدی این وبلاگ هنوز پا بر جا باشه و بخونی که مامانی برات چیا نوشته و چه حال و احساسی بهت داشته و داره و تا ابد خواهد داشت. امروز که برات مینویسم 25 روزه هستی فنچ من ... در 15 روزگی ناف ات افتاد و الان نافت خیلی خوشگله نفسم تو 23 روزگی هم اولین مهمونی ات رو رفتی گلم ....رفتی خونه مادر بزرگت  همه قربون صدقه ات میرفتن ...همه دلشون برات تنگ میشه ... خیلی عزیزی ....از همه بیشتر برای من و بابایی قربونت برم زودی بزرگ شو ....مامانت خیلی هوله !!!!     ...
18 مرداد 1392

خاطره زایمان من

میخوام از تجربه ای بنویسم که همیشه دغدغه بزرگ ذهنم بود و فکر میکردم هیچ رقمه از پس اش برنمیام ولی براومدم و تونستم و اون قدر ها که برای خودم بزرگش کرده بودم ترسناک نبود و حتی شیرین هم بود.جالبه که همیشه فکر میکردم یک پسر خواهم داشت و خدا هم یک پسر گل مامانی بهم داد و خدا رو هزاران بار به خاطر داشتن و بودنش شکر گزارم.خوب برم سر اصل مطلب.روزی که دکتر برای سزارین برام تعیین کرده بود 24 تیر ماه یعنی دقیقا 39 هفته تمام بود و چون نینی نچرخیده بود دیگه شکی نبود که باید سزارین بشم و خودم هم همین رو میخواستم.روز قبل اش تمام خونه رو با همسرم تمیز کردیم که البته همه کاراش رو اون انجام داد...
3 مرداد 1392

خوش اومدی آقا کوچولو

سلام آرتای گلم مامانی بالاخره قدم های کوچولوت رو به این دنیا گزاشتی خوش اومدی مامانی همه عاشقت شدن و خیلی دوست دارن خیلی دوست داریم پسرم گل مامان و بابا از این به بعد بیشتر ازت خواهم نوشت ...
30 تير 1392

فرشته ما در راه است

پسرم این آخرین مطلبی هست که قبل از گذاشتن پاهای خوشگلت به این دنیا اینجا مینویسم... نه ماه باهات زندگی کردم  نه ماه با هم نفس کشیدیم نه ماه قلب کوچولت همراه قلبم تپید نه ماه درونم بودی و همه زندگی و دید من رو تغییر دادی نه ماه تموم زندگی من و بابا شدی نه ماه هست که فکر میکنیم هیچ چیز و هیچ کس اندازه تو برامون با ارزش نیست نه ماه هست که بی وقفه با وجود و حضورت زندگی مون رو رنگی کردی بی انصافی است اگر بگم فقط این ها رو من تجربه کردم  بابایی هم لحظه لحظه کنارمون بود و از هیچ تلاشی برای راحتی مون دریغ نکرد خدا سایه بابایی رو سرمون حفظ کنه و بهش سلامتی بده پ...
21 تير 1392

لحظه های انتظار

سلام گل پسرم دل مامانی آب شد برای دیدنت ....12 روز دیگه ان شااله میای بغلمون تو آخرین سونو گرافی موهای خوشگلت رو دیدیم ...مامانی کلی مو داشتی تازه همه موهات رو هوا و فشن بود عسلممممممممممم در 35 هفته و 5 روزگی شما 2641 گرم بودی و قدت 50 سانت بود قربون قد و بالات برم رشید من .... امیدوارم پسر خوش اخلاقی باشی و مامان و بابا رو زیاد اذیت نکنی فرشته کوچولوی من برای تو همه کار خواهیم کرد نفسس ...
13 تير 1392

شمارش معکوس

سلام گل پسرم ماشااله دیگه خیلی بزرگ شدی و برای خودت مردی شدی و  شمارش معکوس برای دیدنت شروع شده ... خانم دکتر نامه بیمارستانم به مامانی داد ... پسرم عجله نکنی ها به موقع بیا قربونت برم دلم برای دیدنت پر میکشه ...فرشته کوچیک ما  کاش بتونیم خیلی خوب برات مادری و پدری کنیم. قربونت برم که کلی برای بابایی سکسکه کردی و دلش رو بردی مامانی ساکش رو تقریبا تکمیل کرده و همه چیز آماده ورود یه فرشته  کوچولو به زندگیمونه ...تو میشی نور و چراغ خونه مون قربونت برم .......حدود 28 روز دیگه بغلمونی مامانییییییییی   اینم یکی از لباس هایی که خاله مامانی برای شما بافته عسلم ...
25 خرداد 1392

نفس ما

سلام پسر عزیزم کاش این وبلاگ بشه دفتر خاطراتی که بعدا بتونی بخونی و ببینی که چقدر برای ما عزیز بودی و هستی و خواهی بود این روزها تکون هات قوی تر شده پسرم ..البته بعضی روزها  انگار زیاد حال و حوصله نداری ولی عوضش روز بعد جبران میکنی  و میترکونی قربونت برم... دیگه شمردن روزها خیلی سخت شده و خیلی دلمون میخواد  هر چه زودتر بغلت کنیم و از دیدن روی ماهت لذت ببریم. دیگه خودت رو خوب نشون دادی و هر وقت اتوبوس سوار میشم همه جاشون رو میدن به من !!! قربون گل پسرم برم  امروز 32 هفته تمام هستم و توی دلم این جوری هستی: ...
6 خرداد 1392

قلقلی مامان و بابایی

سلام پسر خوشگلم   امروز که دارم مینویسم 29 هفته و 5 روز هست که تو دلم هستی  و هر روز صبح قل میخوری یا در میزنی یعنی مامانی پاشو صبحانه  بخور من گشنمه ....قربونت برم قلقلی من... خدا کنه وقتی که  دنیا اومدی هم خوش غذا باشی و خوب بخوری تا بزرگ بشی مرد کوچک من. دیشب کلی برای بابایی دلبری کردی و حسابی تکون خوردی و زیر  دستش مانور اجرا کردی...صدای بابایی رو میشناسی گلم. دیگه چیزی نمونده که بیای بغلمون ولی انگار هر چی به آخر نزدیک میشیم روزها دیرتر میگذره. بی صبرانه منتظرت هستیم فرشته کوچکم. پسرم دخترکش میشه ...
23 ارديبهشت 1392

رویای لحظه های با تو بودن

سلام پسر گلم چند وقتی هست که خیلی فکر و خیال میکنم.  مثلا اینکه میتونم مادر خوبی برات باشم ؟ یا اینکه میتونم خوب بزرگت  کنم و البته بابایی هم نقش مهمی این وسط داره و از اولش هم هر کاری در توانش بوده برای من و تو انجام داده و چیزی نبوده که بخوام و برام مهیا نکنه.خدا به بابای گلت هم سلامتی بده. کاش همدم مون بشی و بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم. شاید برای این حرف ها زود باشه ولی خواستم حال و روز این روزهام رو برات ثبت کنم. همین که خدا من و بابایی رو لایق دونسته که فرشته ای مثل  تو رو بهمون داده روزی هزار بار شکرش میکنیم. نیومده شدی همه زن...
8 ارديبهشت 1392